آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

خسر يا نَ خُسر

سلام به همگي 76 آدم وقتي به تهِ يک مرحله اي ميرسه از کجا بايد بفهمه که تو گذروندن اون مرحله موفق شده؟ از ورود خوبش به مرحله ي بعد. بچه هاي ما هم الان به نهايت فهم خودشون رسيدند البته به ميزان غذايي که ما مامانا بهشون داديم. / خرد تشنه، بچه مستور و بقيه دعا کنيد در به نهايت رسيدن محمدسجاد دچار خُسر نشده باشم! مي گيريد که چي مي گم؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امروز حالم يه جوراييه... هواي بيرون که آفتابيه اما! 
24 خرداد 1391

هر روزی روز توست...

سلام به همگی 79 سلام به همگی... الحمدلله واقعا خدا رو شکر می کنم که محمدسجاد صحیح و سالم به مدد خدا در 4 اسفندماه، روز پر میمون اول ربیع و بین دو میلاد مطهر پدر عزیزمون رسول الله و امام حسن عسکری دیده به دنیایی گشود که می تونه خیلی کارها در اون انجام بده و  به سعادت دنیا و آخرت برسه و بتونه هر لحظه با درست کاریهاش یا حتی خطاها و مایوس شدنها و رشدکردن هاش امام زمانش رو شاد کنه. و واسه انقلاب جهانی کاری انجام بده. الحمد لله. اعتراف می کنم که من در تربیت آقامحمدسجاد، این پسر 4 روزه ی ناز،کاملا نه تنها ناتوانم که از عهده ام خارج است. اعتراف می کنم که تربیت تنها کار خودشان است. اعتراف می کنم که می توانم آدم باشم، مطیع باشم و...
24 خرداد 1391

دنيا

سلام به همگي 110 امروز وارد شصت و ششمين روز زندگي م شدم. خيلي خرابي داره اين دنيا که بايد ساخته بشه. خيلي کجي داره که بايد راست بشه. خيلي ميشه توو اين دنيا خير رساني کرد. خيلي ميشه تلاش کرد. خيلي ميشه برکت داشت. خدايا ما رو توو اين دنيا بيکارِ بي آر قرار مده. آمين دست بزنم براي خودم ...
24 خرداد 1391

باباي قهرمانم ...

سلام به همگي 102 ديشب در کمال ناباوري، محمدسجاد گرسنه بود و هر چي از غذاش مي خورد سير نمي شد. حتي خوابش هم که مي رفت بعد از يک ربع بيدار مي شد و ابراز گرسنگي مي کرد. يک بسته نان1 داشتيم رفتم که براش شير خشک درست کنم تا کمتر گريه کنه و راحت تر بخوابه. ديدم که از باز شدنش يک ماه مي گذره و نمي شه ازش استفاده کرد. مستاصل بودم نمي دونستم چي کار کنم! اين پا اون پا کردم و شيشه شيرش رو جوشوندم و آب جوش هم آماده کردم. نمي دونستم که همون شيرخشک رو بدم يا ندم. دچار دلهره مادرانه شده بودم. بابا و محمدسجاد اومدن توو آشپزخونه، مدام ناله مي کرد. همون جوري بهم آويزون شده بود. ساعت حدوداي 2 و 3 بود. باباش لباس پوشيد و رفت تا يک نان1 دي...
24 خرداد 1391

ههههههههههههي (با صداي ذوق بخوانيد)

سلام به همگي 116 ذوق که مي کند صدايي شبيه ترمز ماشين هاي فراري يا حتي هواپيما از خودش در مي آورد... طوري که خودش هم به سرفه مي اُفتد... اوهوم اهوم... امروز 72+3 روزه شد و 6400 کيلو گرم وزن جسمي اش است و 59 سانتي متر قد زميني اش. نمي دانم الان چند کيلوگرم وزن روحاني دارد و چند سانتي متر قد آسماني! ...
24 خرداد 1391

مادرم

سلام به همگی 77 مامانم یک عالمه شعر برام گفته که میخاد وقتی اومدم اونا رو برام بخونه. یک عالمه هم شعر و متن و خاطره برام ضبط کرده با صدای خودش که میخام وقتی اومدم بشنومشون. یک عالمه  دوستش دارم. و قدرش رو می دونم. مامان خوبی دارم      من قدرش رو می دونم مامان چه مهربونه     همه ش پیشم می مونه توو سختی و آرامش   میشه تکیه کنم بِش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ واقعا قدر مامان هامون رو بدونیم. خیلی سختی کشیدند برامون. حتی اگر در طول زندگی مون برامون هیچ کاری نکرده باشند، به خاطر این 9 ماه باید تا ابد مدیونشو...
24 خرداد 1391

دايي امين

سلام به همگي 117 هورااااا دايي محمدامينم از پيش خدا و پيامبر خوبش اومد. دو هفته با بچه هاي دانشگاشون رفته بود خارج پيش خدا . انقدر عکساي قشنگي گرفته بود که آدم دلش مي خاست تو جيب دايي بود و باهاش ميرفت اونجا. خعلي دلم واسه ش تنگيده بود خعلي. من دايي مو خيلي دوست دارم. من که کوچيک تر بودم وقتي که خواب بودم ميومد بالا سرم و با نگراني نگام مي کرد که من نفس مي کشم يا نه! مي گفت: آدم مي ترسه، خيلي کوچولوئه.(منو مي گفتا ) الانم رفته دانشگاه،​باز تا بياد من کلي بزرگ شدم. داييم به من ميگه: تربچه! ميگه: سلام تربچه، چطوري تربچه... داييم خيلي مهربونه. خيلي دوستش دارم. داييييي امين سلااااااااااااااااام   ...
24 خرداد 1391

پدرم

سلام به همگی 78 بابام چه مهربونه                    راستش یه قهرمونه از صب تا شب طفلکی            دنبال آب و نونه خیلی دوسِش میدارم             خدا خودش می دونه بابای نازنینم                          از صب تا شب بیرونه یا که سرِ کاره و                     یا سرِ ساختمونه آخه بابای بنده &nb...
24 خرداد 1391

من هستم 2

سلام به همگي 90 انسان در بدو تولد نه وهم دارد و نه خيال. هيچي نيست بجز حسّ. حواسي که در او وجود دارد يا آنها را مي شناسيم يا نه. بويايي. چشايي. لامسه. شنوايي. بينايي. در اين مرحله از رشد انسان، هر چه اين حواس بيشتر تربيت شود و بدان ها توجه ويژه گردد، وي را در شکوفا شدن مراحل بعدي کمک مي دهد. بنابراين مهارت هايي که براي نوزادان و کودکان اهميت دارد را اينگونه مي توان نام برد: 1. صحبت کردن با کودک (البته محتواي صحبت و آنچه را که مي شنود مهم است اما در اين جا از کليت آن که همان تقويت قواي شنوايي ست در حال بحثيم) 2. شنيدن انواع صداها مخصوصا صداي طبيعي. دريا، چهچه ي گنجشک، ... 3. نمايش دادن وسائل و اشياء اطرا...
24 خرداد 1391